نوشته شده توسط : کاظم رستمی

آخرین یادگار پاییز

در پله ها بود

مادر بزرگ بود

هنوز نفسی داشت

پاهای خسته از این دنیا

واز پله ها

پنجره ها مرا از او می گرفت

دستش که رها شد فهمیدم

دندانهایش برای من ماند

هر روز آنها را مسواک می زنم

با آنها حرف می زنم

مادر بزرگ همیشه با من است

 



:: بازدید از این مطلب : 746
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 22 مهر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : کاظم رستمی

اینجا سرد است

کلمات را آتش میزنم

آخرین نفسهایم را

در تلو لو احساسات تو

یخ می زنم

از من تا تو

چند کهکشان راه است

فاصله ها که زیاد می شوند

گریه ها کاری از پیش نمی برند

چایی بدون تو

طعم نداری می دهد

کدام جاده مرا به تو می رساند

 



:: بازدید از این مطلب : 385
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 20 مهر 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : کاظم رستمی

در من تکرار می شوی 

عاشقانه جوانه می زنی

در سطری دیگر

نیستی

ودر سطری دیگر

حلقه ای از غریبه در انگشت داری

فراموشی چیز خوبی است

من فراموشکار نیستم

من تندیسی از دردم

یک جنین از دردم

من با درد زاده شدم

با درد انس گرفتم

به درد عادت دارم

 



:: بازدید از این مطلب : 582
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : سه شنبه 4 مهر 1391 | نظرات ()